داستان جالب:شرف


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



نویسنده که از ابتدا حواسش به دگرگونی و ناآرامی احوال عکاس بود، بدون مکث جواب داد
چرا حاضر شدی براش عکس تبلیغاتی بگیری؟

عکاس قد راست کرد. بعد چند لحظه سکوت، با همدلی بیشتری گفت: هیچوقت هیچکس نخاهد فهمید که من برای اون کار میکنم، حتی اگه بفهمن هم کسی اهمیت نمیده. نویسنده با لبخند جواب داد: پس دست کم من دارم شرافتمندانه بهای امتیازاتی رو که به دست میارم، میپردازم

جانی بزرگ پیروزمندانه به اتاق برگشت و عکاس بهت زده به پشت دوربین




:: برچسب‌ها: داستان , داستان کوتاه , داستان جالب ,
:: بازدید از این مطلب : 369
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : pouya
ت : جمعه 23 مرداد 1394
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');